جدول جو
جدول جو

معنی سیه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سیه کردن(خَ / خِ لَ کَ دَ)
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی:
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن:
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ رَ)
بالیدن و شحم و لحم بهم رسانیدن:
گفتی مرا به رشتۀ جان آتش افکنم
چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه.
جامی
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ کَ دَ)
نسیه گرفتن. وام کردن. نسیه بردن
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِکَ دَ)
تفاخر کردن. فخر نمودن. (برهان). کنایه از تفاخر کردن. (آنندراج) :
چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری
تو مکن سینه که چون من نبود دلداری.
رفیع الدین لنبانی.
سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تو
دل بسته ای نه ملک خراسان گشاده ای.
مجیرالدین بیلقانی.
ملک بدین کار و کیایی تراست
سینه کن این سینه گشایی تراست.
نظامی.
سینه میکرد از سپهداری خویش
لاف میزد از کله داری خویش.
عطار.
، راندن چنانکه غارتگری گله را یا نخجیروان دستۀ شکاری را یا ستوربان در چراگاه خیلی اسب برهنه را. (یادداشت بخط مؤلف).
- سینه کردن تیر، (اصطلاح تیراندازان) آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آنجا خیز کرده بجای دیگر افتد. گویند این تیر سینه کرد. (برهان) (انجمن آرا) (از بهار عجم) :
کنون که تیر فلک سینه کرد سینه بدزد
بجست برق بلا نم در آبگینه بدزد.
ملا ملک قمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
خوب کردن کاری را نیکوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بالیدن و گوشت و پیه بهم رسانیدن شحم و لحم بهم رسانیدن: گفتی مرا برشته جان آتش افکنم چون شمع میکند دل من زین نشاط پیه 0 (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیه کردن
تصویر تمسیه کردن
نام نهادن نامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل سینه زن. در اصطلاح تیراندازان آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آن جا خیز کرده به جای دیگر افتد، تفاخر کردن فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
((~. کَ دَ))
اصطلاحی است در تیراندازی، وقتی که تیر بعد از اصابت به زمین کمانه کرده به جای دیگر پرت می شود، تفاخر کردن، مغرور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
لتشويهٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
Blacken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
noircir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
使变黑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
黒くする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
чернить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
schwärzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
سیاہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
কালো করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
ทำให้ดำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
kuviringisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
karartmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
לשחור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
czernić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
검게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
menghitamkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
काला करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
zwart maken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
затемнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
ennegrecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
annerire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سیاه کردن
تصویر سیاه کردن
escurecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی